محسن

یک جای کار این ایستگاه می‌لنگید و هرکس در فاصله‌ی پانصد کیلومتری آن قرار می‌گرفت، می‌توانست این را حس کند. گروهک‌هایی که سواستوپولسکایا از روی نادانی، هنگامی که همچنان به گسترش قلمروی خود امیدوار بود، به چرتانوسکایا فرستاد، گاهی زخمی، شکست‌خورده و نصفه و نیمه بازمی‌گشتند، ولی اغلب موارد بازگشتی در کار نبود. برخی از سربازان باتجربه پس از بازگشت از آن‌جا چنان وحشت‌زده بودند که سکسکه می‌کردند و آب از دهانشان جاری می‌شد و به طور کنترل‌ناپذیری به خود می‌لرزیدند. گاهی نیز آنچنان به آتش نزدیک می‌شدند که پوشاکشان در معرض سوختن قرار می‌گرفت‌. آن‌ها به زحمت آنچه پشت سر گذاشتند به خاطر می‌آوردند و خاطرات هرکس هم هیچ شباهتی به شخص دیگر نداشت.