موبایلم را بیرون میآورم. آخرین باری که نگاه کردم، بن جواب پیامهایم را نداده بود. در قطار برایش نوشتم: «توی راهم!» بعد هم گفتم: «توی ایستگاه شمالم! تاکسیتلفنی داری؟!!!» با خودم گفتم شاید ناگهان سخاوتمند شود و برایم تاکسی بفرستد. ارزشش را داشت.
یک پیام جدید دارم. ولی از طرف بن نیست.
«هرزه احمق. فکر کردی میتونی قسر دربری؟»
لعنتی. ناگهان گلویم خشک میشود. آب دهانم را قورت میدهم. بعد پیام را پاک و شماره را مسدود میکنم.
خدیجه
15
دی