هر کس که تمام زندگیاش را وقف چیزی کرده باشد دیر یا زود با این پرسش مواجه میشود: «چرا؟» چون اگر بخواهی در چیزی بهترین باشی، باید هر چیز دیگر را قربانی آن کنی. وقتی آن شب در نخستین دیدارشان پیتر، درهمشکسته و ویران از باخت بزرگترین بازی زندگیاش در پایتخت، پا به رستوران خانواده میرا گذاشت، دقیقاً با همین پرسش روبهرو شد: چرا؟
پیتر هرگز نتوانست به این پرسش پاسخ درستی بدهد و این میرا را دیوانه میکرد. تا اینکه چند سال بعد، پس از ازدواج و بچهدار شدنشان و پس از اینکه تقریباً نصف زندگیشان را با هم گذراندند، میرا جایی نقل قولی از یک کوهنورد قدیمی خواند. از او پرسیده بودند: «چرا تصمیم گرفتی قله اورست را فتح کنی؟» واکنش کوهنورد به این سؤال حیرت و شگفتی بود، انگار که چنین پرسشی بیمعنی است و پاسخ آن روشن: «چون اورست وجود دارد، هست.»