لابد بلوا در یک درگیری تن به تن خاموش میشد، امّا همه مردم میدانستند که بلوا بر سر این دو آدم نبود، بر سر هیچ آدمی نبود، بر سر خاک هم نبود، به خاطر عشق و گرسنگی هم نبود. میرزاحسن گفت: «خاک بر سر آدمهایی که نمیدانند سر چی دارند میجنگند.» دکتر معصوم گفت: «چرا، جناب رئیس، به خاطر قدرت.» میرزاحسن سرخ شد و یکنفس حرفش را زد: «با دار و تفنگ که نمیشود بر مردم حکومت کرد، باید به دادشان رسید.» و با لحن غمانگیزی ادامه داد: «سایه ترس از مرگ هم بدتر است
خانم
19
آذر