مُردن پدر دور از دایره حضور ما رخ داده بود. مدتها پیش از آنکه تصویر واضحی از او در حافظهام ثبت شود، از مدار زندگی ما خارج شده بود و من او را به خاطر نمیآوردم. در خانه هم جز سپهر، که آن روزها پنج شش سالی داشته و چند جملهای از او را هرازچندی بلغور میکرد، کسی از مُرده یا زندهاش حرف نمیزد. مادر جوری پدر را در طبقهٔ «مَگو» ها جا داده بود که صحبت از او، حتی برای عمه، ناممکن بود.
خدیجه
18
آذر