خدیجه

نُهِ شبِ یکی از شب‌های جولای بود و هنوز هم چند سیاهی‌لشکر در فروشگاهِ روبه‌روی استودیو بودند. وقتی داشتم ماشینم را پارک می‌کردم، می‌توانستم آن‌ها را ببینم که روی دستگاه‌های بازیِ سکه‌ای خم شده و مشغول بودند. جانی سوانسونِ۴۹ پیر با لباس نیم‌چه‌کابویی‌اش گوشه‌ای ایستاده بود و با نگاه غم‌زده‌اش زل زده بود به ماه. زمانی او هم مثل تام میکس۵۰ یا بیل هارت۵۱برای خودش توی سینما کسی بود ــ و حالا حتا حرف زدن هم با او تأسف‌آور بود و من سریع از خیابان رد شدم و رسیدم به درِ ورودی.