خدیجه

اما آقایان، می‌دانید نکتهٔ اصلی بدجنسیِ من چه بود؟ تمام ماجرا از این قرار بود: بزرگ‌ترین زشتی درست در آگاهی شرم‌آور و لحظه‌به‌لحظهٔ من نهفته بود، حتی لحظاتی که از خشم لبریز بودم. آگاهی از این‌که نه‌تنها بدجنس نیستم، بلکه عصبانی هم نیستم و فقط بیهوده گنجشک‌ها را می‌ترسانم و خودم را با آن دلخوش می‌کنم. وقتی کف به دهان آورده‌ام، عروسکی به دستم برسانید، استکانی چای با قدری شکر، شاید آرام بگیرم. حتی نرم و خوش‌قلب خواهم شد، هر چند در پی آن، به‌حتم، به خودم دندان‌قروچه خواهم کرد و چند ماهی از شدت شرم بی‌خواب خواهم شد. این رسم من است.