ساختمانی ترسناک از سنگهای خاکستری و چوبهای قهوهای، پردهکرکرههای سرخِ گیلاسی به تن (همهشان بسته نبودند) که با نوعی خطای حافظهٔ بصری آن را به رنگ سبزِ سیبی به خاطر میآورد. کنار پلههای ایوان یک جفت تیر آهنی بود با چراغهای برقیِ درشکهای رویشان. پایین آن پلهها پیشخدمتی پیشبندبسته سکندریخوران آمد تا آن دو چمدان و (زیر بغلش) جعبهٔ کفش را بگیرد که راننده همهشان را تروفرز از صندوق درآورده بود. پرسون پول رانندهٔ تروفرز را میدهد.
تالارِ بازنشناختنی بیشک به همان بدنماییِ همیشه بود.
خدیجه
17
آذر