ریچی گفت “سیگار؟”
“نه. گلویم دارد آتش میگیرد. ترجیح میدهم چیزی بنوشم.”
“وقت نداریم.”
با دستپاچگی ضربهٔ یواشی به شانهاش زد و گفت “سعی کن لبخند بزنی.”
“چی؟”
“سعی کن لبخند بزنی. اگر رامون تو را با این قیافه ببیند وحشت میکند.” گومز شکلکی درآورد و او با حرارت ادامه داد “نمیخواهم چاپلوسی کنی. فقط وقتی میروی تو لبخندی کاملاً ساختگی روی لب داشته باش و بعد فراموشش کن؛ در آن فاصله میتوانی به هر چیزی که دوست داری فکر کنی.”
خدیجه
17
آذر