عطیه

ـ اما یه شرط مهم و اساسی داره باباجان؛ باید پرهیزگار باشی!
ـ پرهیزگار؟ چطوری؟ سید قرآن را بوسید و روی رحل گذاشت.
ـ آها! گل گفتی که گفتی چطوری! باید ببینی تو هر کاری، تو هر تصمیمی، خدا ازت چی می‌خواد؛ همونو انجام بدی. اگه بنده‌ای به وظیفه‌ش عمل کنه، خدا هم جبران می‌کنه. تو کارتو بکن، اون کارشو بلده. بعله، خوبم بلده! شک نکن! خمیازه‌ای کشید.
ـ می‌دونی عیب کار کجاست؟ این‌که دیر می‌فهمیم. به خدا، اطمینان نمی‌کنیم. نه عزیزم! باید به خدا اعتماد داشت. فکر نکن همه‌چی دست خودته؛ دستِ اونه. فقط بذار دستتو بگیره.