خانم

حسین! حضرت دیگه توانی برای نشستن روی زانوهاش نداشت. آروم با گونهٔ مبارک چپ به زمین افتاد. سِنان‌بن‌انَس و شمر به‌همراه چند سرباز که از اهالی شام بودند به بالای سر حضرت اومدند. اولش کمی به همدیگه نگاه کردند. این به اون می‌گفت تو راحتش کن! اون به این می‌گفت خودت راحتش کن! بقیهٔ سپاه کوفه هم جلو اومده بودند. امام هنوز زنده بود و نفس می‌کشید. توی اون بزنگاه یکی شمشیر به‌طرف حضرت پرتاب می‌کرد، یکی سنگ، یکی چوب و یکی عصا! هرکس با هرچی که دَمِ دستش بود! لابد زین‌العابدین این صحنه‌ها رو می‌دیده که بعدها گفته: پدرم حسین رو به‌گونه‌ای کشتند که رسول‌خدا از کشتن سگ‌ها به اون صورت نهی کرده بود! آدم خبیثی از قبیلهٔ کِنْده به نام مالک‌بن‌نُسَیر آروم و بی‌صدا به حضرت نزدیک شد و بزدلانه