پاییزِ سال ۱۲۱۱ هجری شمسی پاییز مرگ در سال سیاه خاکستر بود. طاعون بخش بزرگی از ایران و عراق را درنوردید. مرگ میتاخت و ناگهان بر صورت کودکی، پیرزنی، جوانی، چنگ میانداخت. شتاب مرض سیاه چنان بود که فرصت خاکسپاری را از بازماندگان میگرفت. شهر در وحشت و شیون فرو رفته بود. فرار بیفایده بود. تمام آبادیها و شهرها تا آنجا که اخبارش رسیده بود، به خاک سیاه نشسته بودند؛ مگر آنها که سبدی نان و مشکی آب برداشته بودند و به بیابان و کوه گریخته بودند؛ و چه کسی طاقت آن را داشت که وقتی کسی از خویشانش را در بستر مرض میبیند، او را رها کند و بگریزد؟ طفل مبتلا میشد، مادر در آغوشش میگرفت، مادر مبتلا میشد. طفل میمرد؛ مادر هم؛ و اینچنین از هر خانهای نالهای و شیونی به آسمان بلند بود.
خانم
16
آذر