خانم

استادباشى از حیرت خبر ناخوشایند خشکش زد و سر جاى خود ایستاد. حرف پسر جوان را به‌تندى قطع کرد :

ــ چى؟ مادرت از پله افتاده لبش شکافته و یک دندانش هم شکسته است؟! آیا صدمه‌اى دیگر هم دیده است؟ عجب، این چه بداقبالى‌هاست که به او روى مى‌آورد؟! آیا خیلى ناراحت شده است؟

ـزن بهره، چیدن پشم گوسفند و بز را گویند.