خدیجه

بیش از گفت‌وگوی بینمان، دست‌های طوارقی او بود که من را مجذوب کرد. دستانی کشیده و مرموز، انگشتان ظریفی که مثل پاهای عنکبوت در کف دستش آرام گرفته بودند. این دست‌ها مرتب به‌سمت ما می‌چرخیدند، به ما غذا تعارف می‌کردند یا توضیح می‌دادند و من خیلی زود به این دست‌های غریبه اعتماد کردم. داشتیم دربارهٔ زندگی مرد طوارقی صحبت می‌کردیم. موسی اگرچه خانه‌ای در تمنراست داشت، مثل عشایر بود که نه ماه سال را در صحرا روزگار می‌گذراند.