• عمر دوباره گفت: به هر حال به نظر من نباید جلوی امریکا وایسید. تاثیر خوبی نداره!. همه میگن ایران با صلح مخالفه؛ چیزی که الان همه بهش نیاز دارن.
• گفتم: همه می گن؟ همه یعنی کی؟ این همه ای که می گی به حقارت می گن صلح. ما به عدالت می گیم صلح. تازه، متصدی اجرای این صلحی که می گی کیه؟ امریکا؟ ها ها ها … .
اومدم بگم : مثل اینه که شمر رو بکنن مسئول تقسیم آب.
…
بریده هایی از کتاب "خاطرات سفیر"
کریمی
دو روز پیش ازم پرسیده بود: اگه بخوام بیشتر درباره مذهب ایرانیا بدونم کجا باید مراجعه کنم؟
کریمی
ابروهایش را بالا انداخت و خندید و همون طور که به سمت در مرودی سالن می رفت گفت: نه …نه … من یه مدیرم . شان من نیست ، اینا برای من نیست ، برای مردمه.
فاطمه
+ همه میگن ایران با صلح مخالفه ؛
_ این همه ای که میگی به حقارت میگن صلح ما به عدالت میگیم صلح
مریم
من اصلاً قرار نبود بیام این شهر! هیچوقت هم حکمتش رو نفهمیدم. اما خیلی خوشحالم که اومدم اینجا. اگه نمیاومدم، الان یه دوست خیلی خوب رو از دست داده بودم. به لپتاپش نگاه کرد و گفت: «من هم قرار نبود بیام این شهر. اما اومدم. حالا میتونی حکمت اومدن هر دومون رو از من بپرسی!»
مریم
ـ دلم نمیخواد تا آخر عمرم توی یه کشور بیدین بمونم. حماقت میآره. تبلیغای توی ایستگاه اتوبوس رو دیدی؟ این سری آخر جلوی لکنال رو میگم. پوسترایی رو که میگفت دیده بودم. افتضاح بود. اونجا برای هیچچیز حرمت قائل نیستن. توی سیستم صرفاً مصرفگرای غرب، برای اینکه توجه مشتری جلب بشه، از هر چیزی که لازم بدونن استفاده میکنن. باورشون اینه که مشتری باید به تبلیغ شما نگاه کنه، حالا به هر قیمتی. چون از نظر اونا همه مشتریان؛ حتی دختربچهها و پسربچهها. امبروژا ادامه داد: «من نمیتونم بپذیرم بچههام صبح تا شب از این مزخرفات ببینن. خودم هم هیچ علاقهای به این فضای فاسدی که فرانسه ایجاد کرده ندارم.» گفتم: «توی امریکا مگه از این پوسترا نیست؟» گفت: «از اینا!؟ … نه! … اینا دیگه گندش رو درآوردن. اونجا، قانون اجازۀ نصب همچین چیزی رو نمیده. اگه هم کسی این کار رو بکنه، باید جریمه بده. اما اینجا همهچی آزاده! احمقانهست.» گفتم: «همهچی جز دینداری!» با یه
مریم
یاد گرفتهام و اعتقاد دارم «مذهب بدون موضع»، به غایت درست و مستقیم که برود، به ترکستان میرسد. نمیشود به مفاهیمی چون «حق» و «باطل» باور داشته باشی و به پیرامون خودت بیاعتنا بمانی.
مریم
از وقتی به خاطر دارم بحث کردهام! نه اینکه خودم بحث راه بیندازم؛ که اگر من هم نمیخواستم بروم طرف بحث، بحث میآمد طرف من! و اینچنین شد که نوعی زندگی مسالمتآمیز بین من و بحث کردن شکل گرفت و هنوز ادامه دارد. یاد گرفتهام و اعتقاد دارم «مذهب بدون موضع»، به غایت درست و مستقیم که برود، به ترکستان میرسد. نمیشود به مفاهیمی چون «حق» و «باطل» باور داشته باشی و به پیرامون خودت بیاعتنا بمانی. صدالبته آنچه از انواع مسلمانها دیدم نیز قلم در تأیید این جمله میزد.
مریم
ـ میدونی که؛ فرانسه یه کشور لاییکه. ـ این دیگه مسخرهتر از همۀ اونای قبلیه! من کسی رو که توی قرن ۲۱ هنوز نفهمیده خدا وجود داره نمیفهمم. حالا تصور کن این بشه قانون! زندگی وسط همچین اجتماعی برای من غیر ممکنه.
مریم
فرض کنید بارون داره میآد و شما از یه نفر بپرسید: «مگه بارون آب نیست؟ مگه بیرنگ نیست؟ چرا چند قطرۀ نارنجیرنگ ریخت روی سر من؟» و اون بهتون بگه: «بله، اما بین اون میلیاردها قطره گاهی دو قطره هم آب هویج میباره. همونه که الان باریده روی سر شما.» خب، این از قیافۀ من!