دوست دوران کودکی، ملخ ناپیوستهٔ من، کمکم با خودِ دوران کودکیام محو شد؛ دورانی که هیچکس نمیفهمد چهطور و دقیقاً از چه زمانی جایش را میدهد به آن فضاحتِ نوجوانی. ناپدید شدن ملخ دومتری نتوانست من را از عشق عمیقم به این جاندار دور کند و همیشه برنامهای جور میکردم برای بیرون زدن از شهر و پیدا کردن چند ملخ کوچک و بزرگ. مینشستم روی زمین و مدتها نگاهشان میکردم.
بریده هایی از کتاب "مورد عجیب بلع اشیای ضروری"
خدیجه
تنها مشکل دوستم این بود که فریمبهفریم حرکت میکرد، حرکتش پیوسته نبود. یک طورهایی شبیه یکی از برنامههای دریوریِ آن موقعِ تلویزیون، یک لحظه اخم میکرد و در فریم بعدی میدیدم دارد لبخند میزند. آروارههای بلند منحنیشکلش از هم باز میشدند و انتهای دهان آن بزرگوار را میدیدم که چالهٔ سیاهی بود با گرانش و جذابیتی فوقالعاده. آرزو داشتم یکبار تفریحی بلندم کند و درسته بخوردَم که هیچوقت فرصت نشد.
خدیجه
یک دوست خیالی هم داشتم که ملخی حدوداً دومتری بود و سرِ شاخکهای بلندش دو روبان صورتی گره زده بود و تمام دستهاش پُر بودند از النگوهای پُرسروصدای زرد و نارنجی و قرمز. جنسیت خاصی نداشت و من هم آن وقتها آزاد از اسارت هورمونها و با دور زدنِ جفنگیاتِ فروید هنوز درگیر مسائل جنسیتی نشده بودم. ملخ شادی بود و برای اینکه من را بخنداند شاخکهاش را گیر میداد لای چنگکهای ریزِ دستش و میکشید پایین و یکدفعه ولشان میکرد. شاخکها مثل فنر میپریدند بالا و من هم مثل بیشتر بچههای کمعقلِ سرخوش غشغش میخندیدم به چنین کار ساده و ابلهانهای.
خدیجه
یک جور عشق کورکورانه و بدون دلیل که آدمیزاد با همان شعور مختصرِ دوران بچگی گرفتارش میشود. خیلیها اسیر نقاشی و گِلبازی و خالهبازی میشوند یا دیوانهوار علاقهمند میشوند به ماشینهای اسباببازی یا اساساً میافتند به دام عشوهگریهای ناخودآگاهِ یکی از دوستهای مامانشان. بعضی بچهها هم به خاطر نارسایی عوامل وراثتی یا محیطی از مسیر اصلی زندگی بشری دور میشوند و مثلاً عاشق داستان و شعر میشوند یا میروند سراغ موبایل و بازیهای کامپیوتری. من اما در وضعیتی کاملاً طبیعی، عاشق ملخها شدم. شبها خواب ملخ میدیدم و آن چند نقاشیای که به زورِ مهدکودک و مدرسه میکشیدم هم یک جورهایی ربط پیدا میکردند به ملخ.
خدیجه
اینکه بخواهم توی خانهام چه جور حیوانی نگه دارم اول از همه به خودم مربوط است. تا حدودی هم مربوط میشود به خودِ حیوان و بعد همسایهها، سازمانهای حفاظتی و چند ارگان و سازمان داخلی و بینالمللی فضولِ دیگر. ولی من برخلاف خیلیها اهل نگهداری از پرنده و ماهی و سگ و خر و مار و ایگوانا و شیر و روباه و اینجور چیزها نیستم. از بچگی عاشق ملخ بودهام.