شنیدم که شیخ در یک بطری را باز کرد و چیزی را اسپری کرد گفت: «انگار رنگت پریده، شاید هوا زیاد خوب نیست.» عطر گل رز و مشک، خودرو را پر کرد. باورم نمی شد، من نگران بودم که زنده میمانم یا نه، آنوقت این مردک به خودش عطر میزد. از محلههای حاشیهٔ کراچی میگذشتیم و شب تاریک و تاریکتر میشد. بالأخره دستیار فرمانده که کنار راننده نشسته بود، سرش را برگرداند و به انگلیسی گفت: «نگران نباش، این دفعه نمیدزدیمت. فقط شیخ میخواهد به یک ضیافت باربیکیو دعوتت کند. بهترین جا خارج از شهر است.»
بریده هایی از کتاب "به من گفتند تنها بیا: پشت خطوط داعش"
محسن
مذهب، مردم را افراطی نمیکند؛ مردم، مذهب را افراطی میکنند. اخیراً برای حج عمره به مکه رفته بودم، لزومی نداشت خانمها در حین زیارت صورتشان را بپوشانند و از آقایان جدا نبودند. چطور خانمها را مجبور به پوشاندن صورتشان و جداشدن از مردها میکنیم، درحالیکه در مقدسترین مکان اسلام این اتفاق نمیافتد؟ منفعتطلبان، ایدئولوژی خودشان را به نام اسلام تبلیغ میکنند و این بهشدت خطرناک است.
محسن
به من نگاه کرد، چشمان قهوهایاش از تعجب گشاد شد. پرسید: «برای چه کسی مهم است که حقیقت چیست؟ واقعاً فکر میکنید برای کسی مهم است که حقیقت چیست؟ چقدر سادهاید؟ فکر میکنید زندگی عراقیها برای آمریکاییها مهم است؟ فکر میکنید دانستن این واقعیت که ما هیچ ربطی به ۱۱ سپتامبر یا سلاح کشتار جمعی نداریم، فرقی به حال آمریکا دارد؟»
محسن
دموکراسی یعنی اکثریت پیروز میشود و حق کنترل اقلیت را به دست میآورد
محسن
«غربیها آخرین کسانی هستند که میتوانند در مورد حقوق بشر حرف بزنند. نگاه کن با من و بقیه چه کردند. آنها مسئولیت عواقب کارهایشان را نمیپذیرند. استاد اتهامزنی و انتقاد هستند اما به خودشان نگاه نمیکنند و مسئولیت خود را در قبال نقض حقوق بشر به عهده نمیگیرند.»
مریم
آیا به راستی دموکراسی همان چیزی بود که انتظارش را داشتیم، یا اینکه دقیقاً در جهت مخالف ارتقای ارزشهایی که عزیزشان میدانستیم، گام برداشتیم: تساوی زن و مرد، حقوق اقلیت برای بقا و پیشرفت. ما امروز با آزادی بیان، آزادی اندیشه و آزادی عمل، هر اعتقادی را که میخواهیم انتخاب میکنیم؟ به جای بحث در مورد سیستم رأیگیری بهتر است به ارزشهای جهانی وفادار بمانیم. به نظر میرسید جهان اسلام و جوامع مسلمانان کمی دیر به گفتمان عدالت و بیعدالتی بر اساس دین پرداختند. مذهب، مردم را افراطی نمیکند؛ مردم، مذهب را افراطی میکنند.
مریم
مهاجران همنسل آنها، رختشویها و آشپزها، همیشه بهسختی کار کرده بودند؛ اما آخر کار، سرشان را پایین انداخته بودند و تسلیم قدرت «آلمانیهای خالص» شده بودند. مادرم چند سالی بود که برای زنگزدنِ گوشش پیش یک پزشک میرفت که آمپولهای دردناکی به او میزد؛ اما اصلاً بهتر نشده بود. او پذیرفته بود که دکتر کارش را بلد است تا روزی که من همراه او به مطب رفتم و پرسیدم چرا شرایط مادر بهتر نشده. آقای دکتر خیلی تعجب کرد و گفت: «معمولاً افرادی مثل مادر شما هیچوقت سؤالی نمیپرسند.» مادر بعدها به من گفت: «هیچوقت فکر نمیکردیم که ما هم حق داریم. هیچوقت جرئت نداشتیم چیزی بپرسیم.»