قَدور بالحاج بَعدِ سالها جانکندن در ارتش استعماری بهعنوان مترجم، سال ۱۹۳۵، این چند هکتار زمین سنگلاخی را خریده بود. به پسرش گفته بود امیدوار است این زمینها را چنان شکوفا کند که زندگی چند نسل از خانوادهی بالحاج تأمین شود. امین یادِ نگاه پدرش افتاده بود، یاد صدایش که موقع حرفزدن از مزرعه اصلاً نمیلرزید. گفته بود میتوانند چند هکتار حبوبات بکارند و بخش بزرگی را هم تاکستان کنند. باید خانهای در آفتابگیرترین قسمت تپه میساختند و اطرافش را پُر میکردند از درختهای میوه و چند ردیف درخت بادام. قدور به زمینش افتخار میکرد. «زمین خودمون!» این را نه به سبک ملیگراها یا دهقانان و نه در دفاع از اصول اخلاقی یا آرمانی، که از زبان مالکی خرسند از حقوقش میگفت. قدورِ سالخورده میخواست همان جا به خاک بسپارندش. برای فرزندانش هم همین را آرزو میکرد.