خاویر گروشین از صمیم قلب خیرِ جوان را میخواست و خیلی پدرانه دلش به حال او میسوخت. این را هم باید گفت که تقدیر به این نامهرسان جوان سخت گرفته بود. در سن نوزده سالگی یتیم شده بود، مادرش را که از بچگی ندیده بود و پدرش که سر پرشوری داشت، تمام اموالش را در قمار باخت و کلی قرض بالا آورد. اول در تبوتاب گسترش راهآهن پولدار شد و بعد، وقتی بانکداری رونق گرفت، همه را از کف داد. سال گذشته که بانکهای بازرگانی یکی پس از دیگری ورشکست شدند، خیلی از آدمحسابیها ضرر کردند، چون اوراق قرضهی تضمینی یکباره تبدیل به کاغذپاره و هیچوپوچ شد. آقای فاندورین بزرگ، ستوان بازنشسته، بعد از این ضرر دوام نیاورد و از دنیا رفت و جز همان اوراق قرضهی تضمینی چیزی برای تنها پسرش باقی نگذاشت. پسرک میبایست دبیرستان را تمام کند و بعد هم برود دانشگاه، اما بهجایش از دل دیوارهای خانهی پدری یکراست آمده بود به خیابان تا یک لقمه نان دربیاورد.