یک جای کار این ایستگاه میلنگید و هرکس در فاصلهی پانصد کیلومتری آن قرار میگرفت، میتوانست این را حس کند. گروهکهایی که سواستوپولسکایا از روی نادانی، هنگامی که همچنان به گسترش قلمروی خود امیدوار بود، به چرتانوسکایا فرستاد، گاهی زخمی، شکستخورده و نصفه و نیمه بازمیگشتند، ولی اغلب موارد بازگشتی در کار نبود. برخی از سربازان باتجربه پس از بازگشت از آنجا چنان وحشتزده بودند که سکسکه میکردند و آب از دهانشان جاری میشد و به طور کنترلناپذیری به خود میلرزیدند. گاهی نیز آنچنان به آتش نزدیک میشدند که پوشاکشان در معرض سوختن قرار میگرفت. آنها به زحمت آنچه پشت سر گذاشتند به خاطر میآوردند و خاطرات هرکس هم هیچ شباهتی به شخص دیگر نداشت.
بریده هایی از کتاب "مترو 2034"
محسن
ولی با وجود مهارت مهندسان ایستگاه سواستوپولسکایا، با وجود تجربهی زیاد و روحیهی جنگاوری سربازانی که آنجا تعلیم میدیدند، بدون مهماتی برای سلاحشان، بدون لامپهایی برای نورافکنهایشان، بدون آنتیبیوتیک و نوار پانسمان برای بیماران و زخمیهایشان، آنها نمیتوانستند به شایستگی از خانهشان دفاع کنند. بله، ایستگاه نیروی برق تأمین میکرد و هانزا هم حاضر بود بهای خوبی برای به دست آوردن آن پرداخت کند، ولی سواستوپولسکایا تنها ایستگاهی نبود که میتوانست برای حلقه، نیروی برق تأمین کند و برخلاف سواستوپولسکایا که بدون دریافت محصولات وارداتی، به زحمت میتوانست یک ماه دوام بیاورد، ایستگاههای دیگر میتوانستند به تنهایی گلیمشان را از آب بیرون بکشند.
محسن
دنیا به کل ویران گشته است. گونهی بشر با انقراض کامل فاصلهای ندارد. تشعشعات رادیواکتیو شهرهای نیمهویران را غیرمسکونی کردهاند و نقل زبانهاست که بیرون از محدودهی شهرها چیزی جز کویرهای سوزان و بیآب و علف و تراکم جنگلهای جهشیافته وجود ندارد. ولی اینها همه شایعهاند و هیچکس واقعاً از محدودهی خارج از شهرها خبر ندارد.
همچون که تمدن، بیرمق، آخرین نفسهای خود را میکشد، خاطرهی شکوه پیشین بشر در ملغمهای از مه غلیظ حقیقت و خیال فرو رفته است. از آخرین باری که هواپیمایی از زمین بلند شد، بیست سال میگذرد. ریلهای زنگزده به ناکجا آباد منتهی میشوند. پروژههای بزرگ معماری آخرین عصر طلایی به ویرانههایی تبدیل شدهاند که هیچوقت به سرانجام نخواهند رسید. امواج رادیویی دیگر پیامی منتقل نمیکنند