بریده هایی از کتاب "1Q 84 (ادبیات جهان14)،(3جلدی)"

محسن

بیوه‌زن گفت: «دوتا بچه داشتم. یک پسر و یک دختر. دخترم سه سال از پسرم کوچک‌تر بود. همان‌طور که قبلاً گفتم، مرده ـ خودکشی کرده. بچه‌دار نشد. من و پسرم هم مشکلات خودمان را داریم و مدت زیادی خوب باهم کنار نیامده‌ایم. حالا هم کمتر با او حرف می‌زنم. سه‌تا نوه دارم، اما مدت‌هاست که آن‌ها را هم ندیده‌ام. با این حال وقتی مردم، بیشتر ملک و مالم خود به خود به تنها پسرم و بچه‌های او می‌رسد. این روزها برعکس گذشته وصیت‌نامه چندان اعتباری ندارد. اما حالا دارایی‌های تحت اختیارم به مبالغ کلانی می‌رسد. اگر در این کار موفق شوی، مایلم مقدار زیادی از آن را به تو اختصاص بدهم. اما لطفاً سوءتفاهم نشود: نمی‌خواهم تو را بخرم. همه‌ی حرفم این است که تو را دختر خودم می‌دانم. کاش دختر واقعی من بودی.»

آئومامه به او زل زده بود؛ بیوه‌زن جام را روی میز گذاشت، انگار یکهو یادش آمده بود که آن را در دست دارد. بعد سر چرخاند که به گلبرگ‌های براق سوسن پشت سرش نگاه کند. جلد 2

محسن

وارسی دقیق صورتش از رو به رو آشکار می‌‌کرد که اندازه‌‌ی گوش‌‌هایش با هم متفاوت است و گوش چپ خیلی بزرگ‌‌تر و بی‌ریخت‌‌تر است. اما تابه‌حال هیچ‌کس متوجه نشده بود، چون موهایش تقریباً همیشه گوش‌‌ها را می‌‌پوشاند. لب‌‌هایش خط راست فشرده‌‌ای تشکیل می‌‌داد. و این‌طور القا می‌‌کرد که راحت قابل دستیابی نیست. بینی باریک قلمی، استخوان‌‌های برجسته‌‌ی گونه، پیشانی پهن و ابروهای بلند صاف بر این حالت می‌‌افزود؛ اما همه‌‌ی این‌‌ها در چهره‌‌ی بیضی خوشایندی خوش نشسته بود، و هرچند سلیقه‌ها فرق دارد، کمتر کسی بود که او را زن خوشگلی نداند. مشکل اصلی صورتش این بود که هیچ حالتی در آن خوانده نمی‌‌شد. لب‌‌های سخت به هم‌فشرده‌‌اش فقط وقتی خیلی لازم بود به لبخندی از هم وا می‌‌شد. چشم‌‌هایش مثل چشمان افسرانِ مافوقِ کشتی، نگاه خیره‌‌ی سرد و هوشیاری داشت. بر اثر این خصوصیات چهره، هیچ‌کس تابه‌حال از دیدنش پی به احساسات او نبرده بود.

محسن

آئومامه اخم کرد و به ساعت مچی خود نگاهی انداخت. سر برداشت و ماشین‌‌های دور و بر را ورانداز کرد. سمت راستش یک میتسوبیشی پاجرویِ شاسی‌بلند ایستاده بود که لایه‌‌ی نازکی خاک رویش نشسته بود. جوان بی‌‌حوصله‌‌ای در صندلی بغل‌دست راننده نشسته بود و شیشه را پایین داده بود و سیگار می‌‌کشید. موهای بلند و صورت آفتاب‌‌سوخته داشت و یک بادگیر جگری پوشیده بود. روی باربند ماشین چند تا تخته‌ی موج‌سواری فرسوده بود. جلوی او یک ساب ۹۰۰ خاکستری بود، با شیشه‌‌های دودی کیپ که نمی‌‌شد دید کی تویش نشسته. بدنه‌‌ی این ماشین چنان تمیز و براق بود که عکست را تویش می‌‌دیدی.

ماشین جلو خودشان یک سوزوکی آلتوی قرمز بود با نمره‌ی پلاک صادره از منطقه‌‌ی نریما و سپری غرشده. مادر جوانی فرمان را به چنگ گرفته بود. بچه‌‌ی کوچکش روی صندلی بغل‌دستی ایستاده بود و برای آنکه حوصله‌‌اش سر نرود پس و پیش می‌‌رفت. مادر به بچه‌‌ تذکر داد آرام بگیرد، کفری بودن را می‌شد در چهره‌‌اش دید.

پرداخت آنلاین امن

پرداخت با کارت‌های شتاب

ارسال سریع

ارسال در کوتاه‌ترین زمان

ضمانت بازگشت کالا

ضمانت تا حداکثر ۷ روز

پشتیبانی پاسخ‌گو

پشتیبانی و مشاوره فروش

ارسال هدیه

ارسال کالا به صورت کادویی

فروشگاه اینترنتی کتابستان، جایی است برای گشت و گذار مجازی دربین هزاران عنوان کتابِ پرفروش، به روز و جذاب از ناشران مطرح کشور و خرید آسان کتاب از هر نقطه ایران عزیز بیشتر بخوانید..

  • تلفن: 02191010744
  • تهران: میدان انقلاب .خیابان انقلاب. نرسیده به فخررازی. پلاک 1260
  • ایمیل: info @ ketabestan.net
سبد خرید
برای دیدن محصولات که دنبال آن هستید تایپ کنید.