گویند بهشت و حور عین خواهد بود
آنجا میناب و انگبین خواهد بود
گر ما مِی و معشوقه گزیدیم چه باک؟ چون عاقبت کار چنین خواهد بود
بریده هایی از کتاب "رباعیات خیام و خیامانه های پارسی"
حامد
آنان که محیط فضل و آداب شدند
در جمع کمال شمع اصحاب شدند
ره زین شب تاریک نبردند بِرون
گفتند فسانهای و درخواب شدند
حامد
دوری که در او آمدن و رفتنِ ماست
او را نه بدایت نه نهایت پیداست
کس می نزند دمی در این معنی راست کاین آمدن از کجا و رفتن به کجاست
حامد
هرچند که رنگ و بوی زیباست مرا
چون لاله رخ و چو سرو بالاست مرا
معلوم نشد که در طربخانهٔ خاک
نقاش ازل بهر چه آراست مرا
حامد
از آمدن و رفتن ما سودی کو
وز تار وجود عمر ما پودی کو
در چنبر چرخ جان چندین پاکان
میسوزد و خاک میشود دودی کو
حامد
افسوس که بیفایده فرسوده شدیم
وز داس سپهر سرنگون سوده شدیم
دردا و ندامتا که تا چشم زدیم
نابوده به کام خویش نابوده شدیم
حامد
ای آنکه نتیجهٔ چهار و هفتی
وز هفت و چهار دائم اندر تفتی
می خور که هزار باره بیشت گفتم
باز آمدنت نیست چو رفتی؛ رفتی
حامد
بر لوح نشان بودنیها بودهاست
پیوسته قلم ز نیک و بد فرسودهاست
در روز ازل هر آنچه بایست بداد
غم خوردن و کوشیدن ما بیهودهاست
حامد
افسوس که نامهٔ جوانی طی شد
وان تازه بهار زندگانی دی شد
حالی که ورا نام جوانی گفتند
معلوم نشد که او کی آمد کی شد
حامد
جامی است که عقل آفرین می زندش
صد بوسه ز مهر بر جبین می زندش
این کوزهگر دهر چنین جام لطیف
میسازد و باز بر زمین می زندش