اگر وجود دارم به این سبب است که از وجود داشتن دلزده ام . منم ، منم که خودم را از نیستیکه خواهانشم بیرون می کشم : نفرت و بیزاری از وجود داشتن هم شیوه هایی است برای واداشتنم به وجود داشتن ، به فرو بردنم درون وجود .
بریده هایی از کتاب "تهوع"
حامد
سخنان یک دیوانه در نسبت با موقعیتی که در آن است پوچ است ولی نه در نسبت با دیوانگیش .
حامد
خسته و پیر و به نادلخواه به وجود داشتن ادامه می دادند فقط چون ضعیف تر از آن بودند که بمیرند
حامد
پادشاهی بود که در جنگ شکست خورده و اسیر شده بود . او آنجا در کنج اردوی فاتح بود . پسر و دخترش را دید که به زنجیر کشیده از جلویش می گذرند . گریه نکرد ، چیزی نگفت . بعد از آنها یکی از خدمتکارانش را دید که می گذرد ، او هم به زنجیر کشیده شده بود . پس بنای نالیدن و مو کندن گذاشت . تو می توانی مثال هایی از خودت بسازی . می بینی : زمان هایی هست که آدم نباید گریه کند – وگرنه ناپاک می شود . ولی اگر کنده چوبی روی پایش بیفتد ، می تواند هر چه دلش بخواهد بکند ، آه و ناله سر دهد ، بگرید روی پای دیگرش ورجه ورجه کند .
حامد
انسان تنها، به ندرت تمایل به خندیدن پیدا میکند.
حامد
نمیدانم زمانی که در اتاق خود احساس خفقان میکنم، کجا باید بروم.
حامد
انسان همیشه میبازد. تنها حرامزادهها فکر میکنند که میبرند.