بیزار از انسان نیز انسان است. پس انساندوست باید تا اندازهای نیز از انسان بیزار باشد، ولی در عین حال، او یک بیزار از انسان علمی محسوب میشود که موفق شده است میزان بیزاری خود را تعیین کند.
بریده هایی از کتاب "تهوع"
حامد
فکر میکردم همه ما در اینجا سرگرم خوردن و نوشیدن شدهایم تا وجود گرانبهای خود را حفظ کنیم، در حالی که هیچ… هیچ… هیچ دلیلی برای وجود داشتن نیست.
حامد
شما میتوانید به درستی قضاوت کنید، آقا. پیش از اتخاذ تصمیم، چنان احساس تنهایی وحشتناکی میکردم که میخواستم خودکشی کنم. آنچه مانع شد، این احساس بود که هیچکس، به طور مطلق هیچکس، از مرگ من متأثر نمیشود و در نتیجه در مرگ تنهاتر از زندگی خواهم ماند…
حامد
پایان وجود دارد، نامرئی، ولی حاضر؛ و همین پایان، به واژهها ابهت و ارزش یک آغاز میبخشد.
حامد
هرگز به اندازه آن شب و با این شدت، احساس نکرده بودم که ابعاد پنهانی ندارم، به اندام خود و به افکار سبکی محدود شدهام که همچون حباب، از این اندام، بالا میروند. یادبودها را با زمان حال بنا کردم. به درون زمان حال رانده و وانهاده شده بودم. بیهوده میکوشیدم به گذشته بپیوندم. نمیتوانستم از خودم بگریزم.
حامد
امیدوارم امشب فروشندگان دورهگرد به اینجا نیایند. به شدت آرزو دارم بخوابم. بیخوابی زیادی را تجربه کردهام و تصور میکنم تنها یک شب آرام، برای از بین بردن همه ناراحتیها، کفایت میکند
حامد
و به همین دلیل، میترسم؛ نه از اینکه زندگی خوب، مهم و گرانبهایی دارم و ممکن است آن را از دست بدهم، بلکه از آنچه قرار است زاییده شود، مرا در چنگال خود بگیرد و… نمیدانم به کجا… ببرد، هراس دارم.
حامد
آنچه در اندیشههای من حضور داشت، چنین بود: برای آنکه مبتذلترین رویداد تبدیل به ماجرایی شود، تنها باید آن را نقل کرد. همین واقعیت، افراد را فریب میدهد. انسان همیشه داستان نقل میکند و زندگی خود را پیرامون داستانهای خویش و داستانهای سایر افراد میگذراند. هر رویدادی را که برای او شکل میگیرد، به این داستانها نسبت میدهد و میکوشد زندگی را به گونهای بگذراند که گویی سرگرم نقل کردن آن است. در عین حال، باید انتخاب کند که میخواهد زندگی کردن را بپذیرد، یا نقل کردن را
حامد
هر لحظه تنها برای آن ظاهر میشد که لحظههای بعدی را به دنبال بیاورد.
حامد
هرگز نتوانستهام به عقب بازگردم، درست همان طور که صفحه گرامافون نمیتواند وارونه بچرخد.