ثروتِ سریع مساله ای است که امروزه پنجاه هزار جوان قصد دارند حلش کنند، جوان هایی که همه در وضعیت شما هستند. شما یک واحدِ این رقم اید. خودتان حساب کنید چه تقلایی باید بکنید و مبارزه چقدر وحشیانه است. باید مثل عنکبوت های زندانی همدیگر را بخورید چون بدیهی است که پنجاه هزار سِمَتِ خوب موجود نیست. می دانید در این مملکت چطور باید ترقی کرد؟ یا با درخششِ نبوغ یا با شگرد فساد. یا باید مثل یک گلوله توپ میان این توده آدم راه باز کنید، یا این که مثل طاعون به جان شان بیفتید. شرافت به هیچ دردی نمی خورد. همه در مقابل قدرت نابغه کمر خم می کنند. البته ازش متنفرند، سعی می کنند بدنامش کنند، چون همه را برای خودش برمی دارد و به کسی چیزی نمی دهد، اما اگر پایداری کند بالااخره جلوش زانو می زنند؛ در یک کلمه، اگر نتوانید زیر لجن دفنش کنند زانو می زنند و می پرستندش.
بریده هایی از کتاب "بابا گوریو"
عطیه
شاید عشق چیزی نباشد جز قدردانی از خوشی.
عطیه
خدایی هست و حتما دنیای بهتری برای ما خلق کرده، وگرنه این دنیای خاکی معنایی ندارد.
عطیه
چه چیزی زیباتر از این که نظر به زندگی ات بیندازی و ببینی کوچک ترین لکه ای به دامنش ننشسته.
عطیه
چیزی به اسم اصول اخلاقی وجود ندارد، هرچه هست رویداد است؛ قانون وجود ندارد، هرچه هست شرایط است: انسان برتر با رویدادها و شرایط کنار می آید و آن ها را هدایت می کند.
عطیه
افرادی هم هستند که مزدور صفت به دنیا آمده اند و هیچ خوبی ای در حق دوستان و نزدیکان شان نمی کنند، چون این وظیفه شان است؛ در حالی که با خدمت به غریبه ها خودستایی شان ارضا می شود: هر چقدر کانون عواطف شان به ایشان نزدیک تر باشد کم تر محبت می کنند؛ هر چقدر دورتر باشد علاقه و توجه بیشتری نشان می دهند.