مردها هرگز نمیدانند که چطور باید دوست داشت. هیچ چیز آنها را راضی نمیکند. آنچه را که آنها میدانند، خواب و خیال دیدن است؛ وظایف جدیدی برای خود تصور کردن است؛ سرزمینهای تازه و مسکنهای جدیدی را جستجو کردن است. در صورتی که ما میدانیم باید در دوست داشتن عجله کرد؛ در یک بستر خوابید، دست به یکدیگر داد و از غیبت ترسید. آدم وقتی دوست میدارد هرگز خواب چیزی را نمیبیند.
بریده هایی از کتاب "سوء تفاهم"
حامد
این صدای تنهایی است، لحن عشق نیست.
حامد
اگر محکومین به مرگ، دردها و رنجهای دلشان را برای میرغضبها بازگو میکردند، حال دنیا چه میشد؟
حامد
فقط میخواهم بگویم که گاهی دوست دارم ببینم تو میخندی.
حامد
میان خودمان صمیمیتی بیابیم
حامد
برای ماندن در یک مکان، آدم باید دلایلش را هم داشته باشد؛ یعنی دوستانی را ومهر و محبت چند نفری را. وگرنه، محرکی برای ماندن در یک جا و نماندن در جای دیگر، وجود نخواهد داشت.
حامد
آدم وقتی که کسی در انتظارش هست به این سادگی نمیمیرد.
حامد
اما خیلی نادر است که یک آدم پولدار تنها باشد.
حامد
عادت، نیروی بزرگی است.
حامد
من فقط مشتاق آرامشم. مشتاق اندکی فراموشی