در فرودگاهها هنگام رد شدن از بخش بازرسی مثل همهٔ آدمها عصبی میشوم. تابهحال هم نشده که موقع عبورِ من از این قسمت، صدای «بیبِ» معروف بلند نشود. به همین خاطر بازرسها هربار پایینوبالایم را میگردند و سرتاپایم را دستمالی میکنند. یک روز نتوانستم جلو دهانم را بگیرم و بهشان گفتم «واقعاً فکر میکنید میخوام هواپیما رو منفجر کنم
بریده هایی از کتاب "سفر زمستانی"
خانم
من که تا حدود چهلسالگی به فضاحت و رسواییِ نوشتن تن نداده بودم، تازه کشف کردم که کارِ جنایتکارانه نیاز به نوشتن را در انسان افزایش میدهد
خانم
امروز از بخش بازرسی میگذرم و عصبیام. میدانم که صدای بیبِ معروف بلند میشود و بازرسها سرتاپایم را سُک میزنند. در واقع اینبار قرار است حقیقتاً هواپیمای ساعت ۱۳: ۳۰ را منفجر کنم.
خانم
عاشق شدن در زمستان فکر چندان خوبی نیست. در این فصل علایم بیشتر و دردناکترند. روشنایی بینقص سرما لذت اندوهگین انتظار را تشدید میکند. لرزش از سرما تبوتاب و هیجان را چند برابر میکند. کسی که اول فصل سرما عاشق میشود باید خطر سه ماه لرزیدن مداوم را به جان بخرد. فصلهای دیگر هر کدام عشوهگریها و طنازیهای ویژهٔ خود را دارند؛ شکوفهها، خوشهها و شاخوبرگهایی که حالات روانی انسان را در خود فرو میبرند و پنهان میکنند. اما در برهنگی زمستان هیچ پناهگاه و مأمنی پیدا نمیشود. سراب و وهم سرما چیزی است فریبندهتر و موذیتر از سراب بیابان؛ واحهای در مدار قطبی است، افشای ننگین زیباییای است که به واسطهٔ دمای زیر صفر اتفاق
خانم
مواقعی هست که آدم روی هیچکس جز خودش نمیتواند حساب کند.
خانم
آنچه تو آن را «سردی» تعبیر میکنی، عکسالعمل پریشان زنی است که بیش از حدِ انتظارش دوست داشته شده. نه اینکه ناراضی باشم. برعکس. اما پذیرفتن الماسی که با لطف و بخشندگی به کسی اعطا میشود، هنری است که در هیچ کجا به کسی یاد نمیدهند و من هم مثل همهٔ آدمها آن را بلد نیستم. اگر تو را از دست دادهام، میپذیرم، تسلیم آنچه پیش آمده میشوم و از تو به خاطر همان میزان از الماس ارزشمندی که تا امروز به من دادی، سپاسگزارم.
خانم
برای آنکه جایی را دوست داشته باشید باید از بالا تماشایش کنید. احتمالاً به همین خاطر است که ما خدا را همیشه بر فراز زمین تصور میکنیم. اگر آن بالا نیست، چهطور میتواند ما را دوست داشته باشد؟
خانم
گوستاو ایفل دیوانهوار عاشق زنی به نام اَمِلی بود. دلیل اینکه حرف A بیشتر از یه قرنه که بر پاریس حکومت میکنه، دلبستگی اون مرد به این حرفه.»
خانم
بهراستی که ما تنها هنگامی که دیوانهوار عاشق کسی هستیم میتوانیم باگذشت و بخشنده باشیم. بهمحض آنکه تنها کمی از علاقهمان کاسته میشود، بدجنسی ذاتیمان به ما بازمیگردد. من میان این دو مرحله در نوسانم.