بریده هایی از کتاب "من پناهنده نیستم"

خدیجه

او که الآن دارد در قاهره درس می‌خواند. هیچ‌کس هم نمی‌داند بعداً قرار است چکاره شود و کجا کار کند. حتی خودش هم نمی‌داند. خدا بعدها به مادرم رحم خواهد کرد. او هرگز به این سفر بیست‌وچهارکیلومتری نخواهد رفت. آن جوان هرگز در حیفا مشغول به کار نخواهد شد. دخترش هم در آن شهر زندگی نخواهد کرد. مادرم بدون این‌که هیچ‌وقت سوار قطار شود زنده می‌ماند و هرگز چشمش به حیفا نخواهد افتاد. چهارپا و ماشینی هم او را به عین‌الغزال و هیچ‌کدام از روستاهای مجاور نخواهد برد، به‌جز فریدیس!

خدیجه

نمی‌دانم این نگرانی مادرم نگرانی عادی زنی است که هرگز پایش را از روستای خودش بیرون نگذاشته یا ترس‌هایش هم به این نگرانی راه باز کرده و باعث شده او هم مثل بقیه پشت همهٔ چیزهایی که با آن‌ها انس دارد و مال خودش است، پناه بگیرد؟ ما با حیفا بیست‌وچهار کیلومتر فاصله داریم؛ نه بیش‌تر، نه کم‌تر. یک راه کوهستانی خطرناک. بیش‌تر مثل سفر سندباد به جزایر واق‌واق است، شاید هم مخفی‌گاه غولی که در کمین شاطرحسن بود. همه‌اش هم فقط به‌خاطر این‌که احتمال دارد داماد آینده‌اش در حیفا زندگی کند.

خدیجه

حتی اگر مرا به حال خودم بگذارند و هیچ‌کدامشان اذیتم نکنند، چطور جرئت کنم ازشان آدرس بپرسم؟! نمی‌فهمند چه می‌گویم و مسخره‌ام می‌کنند. ممکن است راهنمایی‌ام نکنند و توی ایستگاه اشتباهی از قطار بیایم پایین و گم شوم. اگر یک‌دفعه خودم را توی یکی از کبّانیه‌های آن‌ها دیدم چکار کنم؟ درِ خانهٔ یهودیان را بزنم و بگویم مرا به روستای خودمان برگردانید؟! چرا ابوصادق راه سخت را انتخاب می‌کند و می‌گوید شما هم همان را قبول کنید؟ چرا دخترم کنار خودم نباشد؟ اگر کنار خودم باشد وقتی دنبالم می‌فرستد دیگر مجبور نیستم کفش بپوشم و شال بیندازم. حتی قبل از این‌که قهوه جوش بیاید می‌توانم پیش او باشم. خب چرا می‌گوید با قطار برو!

خدیجه

مادرم را در آن روزها به‌یاد می‌آورم؛ حرف‌هایی که گفت و نگفت را. می‌شنوم حرفی را که قبلاً به خاله‌ام گفته بود دارد دوباره برای یکی از همسایه‌ها تعریف می‌کند: «به او گفتم ابوصادق! دخترت را به حیفا و به غریبی می‌فرستی. گفت می‌توانی سوار قطار شوی و بروی و او را ببینی. سبحان‌الله! یعنی من برای دیدن دخترم از یک شهر به شهر دیگر مسافرت کنم؟! اگر نصفه‌شب درد زایمانش بگیرد چه؟! اگر خدانکرده مریض شود چه؟! تازه چطور سوار قطار شوم؟ چطور پیاده شوم؟ چطور از ایستگاه تا خانه‌اش بروم؟ همهٔ این‌ها به کنار. چطور سوار قطاری شوم که بیش‌تر مسافرهایش ارتشی‌های انگلیس و مهاجران یهودی هستند؟!

پرداخت آنلاین امن

پرداخت با کارت‌های شتاب

ارسال سریع

ارسال در کوتاه‌ترین زمان

ضمانت بازگشت کالا

ضمانت تا حداکثر ۷ روز

پشتیبانی پاسخ‌گو

پشتیبانی و مشاوره فروش

ارسال هدیه

ارسال کالا به صورت کادویی

فروشگاه اینترنتی کتابستان، جایی است برای گشت و گذار مجازی دربین هزاران عنوان کتابِ پرفروش، به روز و جذاب از ناشران مطرح کشور و خرید آسان کتاب از هر نقطه ایران عزیز بیشتر بخوانید..

  • تلفن: 02191010744
  • تهران: میدان انقلاب .خیابان انقلاب. نرسیده به فخررازی. پلاک 1260
  • ایمیل: info @ ketabestan.net
سبد خرید
برای دیدن محصولات که دنبال آن هستید تایپ کنید.