عطیه

ترید پیرمرد به قدری خوشمزه بود که لوین از رفتن به خانه برای ناهار منصرف شد. با پیرمرد همکاسه شد و ضمن خوردن با او از کار و بارش حرف می‌زد و به مسائل او علاقه بسیار نشان می‌داد و از زندگی خود برایش می‌گفت و از مسائلی که ممکن بود برای او جالب باشد. احساس می‌کرد به او نزدیک‌تر است تا به برادرش و ناخواسته پیوسته خندان بود و لبخندش از محبتی بود که نسبت به پیرمرد در دل داشت.