وحید یامین پور

وحید یامین پور متولد سوم دی ماه 1359؛همان طور که با توجه به خصوصیات متولدین دی ماه انتظار می رود؛فعال،ثابت قدم،اهل سیاست،دارای صراحت در کلا،پُرکار و خستگی ناپذیر است که از فعالیت در عرصۀ مجری گری در رسانه تا تصدی مناصب فرهنگی و هم چنین فعالیت هایی در حوزۀ پژوهش و حتی قلم زدن در فضای رمان را در کارنامۀ خود دارد و فارغ التحصیل مقطع دکتری رشتۀ حقوق جزا و جرم شناسی از دانشگاه علوم تحقیقات تهران است.

معرفی بیشتر

 

از نقاط برجستۀ حضور او در رسانه،اجرای برنامۀ جنجالی «دیروز،امروز،فردا» بود که از برنامه های پُر بینندۀ تلویزیون ایران پس از ماجراهای انتخابات ریاست جمهوری سال 1388 بود که پس از مدتی از اجرای این برنامه کنار گذاشته شد.

اوهم چنین از مؤسسان سازمان هنری رسانه‌ای اوج و از مدیران اولیه شبکهٔ افق است که کماکان به عنوان یکی از سیاست گذاران این شبکه شناخته می‌شود و برنامۀ جهان آرا از اجراهای او در این شبکه است.

از مهم ترین مسئولیت های می توان به ریاست پژوهشکدۀ فرهنگ و هنر اسلامی از سال 1393 تا کنون اشاره کرد.

یامین پور به جز تألیفاتِ تحلیلی و تحقیقی مثل ؛ رمان عاشقانه-سیاسی «ارتداد» ، سفرنامۀ «کاهن معبد جینجا» و «ماجرای فکر آوینی»؛ اولین رمان خود را به نام «نخل و نارنج» منتشر کرد که با استقبال مخاطبان در یک ماه به چاپ هفتم رسید.«نخل و نارنج» زندگینامه داستانی و به نوعی بازنوسی زندگی شیخ مرتضی انصاری از مراجع بزرگ قرن سیزدهم است که اتفاقاً همزادگاه او یعنی متولد دزفول بوده است.

از دیگر فعالیت های قابل توجه او،حضور مؤثرش در عرصۀ فضای مجازی است؛ تا جایی که نوشته ها و دیدگاه های او در این فضا سریعاً باعث بازخورد و واکنش می شود و صفحه های مجازی او از پُربازدیدترین های صفحه های اهالی سیاست و فرهنگ است.

او هم چنین در سال 1399 به عنوان چهرۀ سال هنر انقلاب معرفی و از او تقدیر شد.

وحید یامین‌ پور سال ها پیش با هم دانشگاهی خود که دختر یک آزاده و از اسرای جنگ تحمیلی است ازدواج کرده و دو دختر به نام های حسنی و فاطمه و یک پسر نام محمدعلی دارد.

او داستان ازدواج خود را این طور تعریف می کند:

سال ۶۹ یک همکلاسی داشتم که دو تا از عموهایش شهید شده بودند و پدرش از عملیات کربلای ۴ مفقودالاثر شده بود و من به این فکر می‌کردم که فرزند شهید بودن سخت‌تر است یا اینکه کاملا از سرنوشت پدر بی خبر باشی...
یک روز هم چند دختربچه از دبستان شاهد آمدند و برای پدران شهیدشان شعر و دکلمه خواندند. بین آن‌ها خواهر این همکلاسی ما هم برای پدرش چیزی خواند

روز‌های آزادی اسرا تمام شهر در تحیّر و هیجان بود..هر روز صبح با مادرم می‌نشستیم و اسامی اعلام شده را با دقت از رادیو می‌شنیدیم… مادرم منتظر اعلام اسم برادرش بود که از سال ۶۱ اسیر شده بود
لابلای اسامی ناگهان اسم پدر مفقودالاثر همکلاسی‌ام را شنیدم. پدرش را با تنی نحیف آوردند بعد از چند سال بی خبری...

حتماً آن دختربچه هم خیلی به هم ریخته بود. او هنگام اسارت پدرش دو سال بیشتر نداشت..
۱2سال بعد، آن دختر بچه را در دانشکدۀ حقوق دانشگاه شهید بهشتی پیدا کردم… الان ۱۶ سال از ازدواج ما می‌گذرد..

در حال نمایش 5 نتیجه

نمایش 12 24 36