خدیجه

گروه دوم اقلیتی بودند که به‌قول دوندگان ماراتن، نسیم دوم را احساس می‌کردند. فروریختن آینه برای آن‌ها نعمتی بود که بتوانند پشتش را ببینند و عذابی بود که تا آخر عمر با آن زندگی می‌کردند. عمل‌گرا، افسرده و کم‌حرف می‌شدند. بیشتر از باقی آدم‌ها، منطقی می‌شدند. تا حد زیادی احساساتشان می‌مرد و تا آخر عمر رنج می‌کشیدند. دنبال راهی می‌گشت که بهروز را بدون اینکه تا نقطهٔ عطف ببرد و بعد منتظر نتیجه شود، نجات دهد. متأسفانه خودش هم از آن دسته بود که پشت آینه را می‌دید.